دوره های عجیب و 180 درجه متفاوت از همی رو میگذروندم.

انفجار ها و گوشه گیری های وسیع و متفاوت. 

بعد از خوندن کتاب ونسان ونگوگِ افسرده توی دوره ای که افسردگیم شدت گرفته بود میتونم بگم فشار روی دلم 100 برابر شد و منفجر شدم و دیگه از رمان هایی که داشتم ترسیدم و سراغشون نرفتم چون شکننده بودم و با هر حرفی و تجربه ای و احساسی همزاد پنداری میکردم و داغون میشدم یا اونقدر سرخوش که بیا و جمعش کن. 

ولی میدونستم آدم این نیستم که کلا کتاب رو کنار بذارم. 

حالا با ترس و لرز یه کتاب کوچیک از تو قفسه ام برداشتم که بخونم و دیگه نمیخوام احساسات رو زیاد جدیش بگیرم. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها