دقیق که فکر میکنم میبینم بعد از تموم شدن مدرسه بود که آرزو کردم یه روزی برسه بهار رو مجبور نباشم درس بخونم و استرس امتحان و آزمون و ساختن سرنوشت رو بکشم! حالا اون بهار رسیده و من نه کنکوری دارم نه امتحان دانشگاه و مدرسه ای هوا هم خیلی خوبه فقط پول نیست گورمو از این شهر و خونه گم کنم برم سفر برم سی دل خودم برم دور شم از آدم های این خونه و این شهر. حالا درسته استرس امتحان و درس نیست استرس و فشار بیکاری که هست. با این وجود بهار 98 و آزادیم از زندان زیست رو دوست دارم. 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها